کد خبر: 9944
سرویس: گنجینه
تاریخ انتشار: ۸ آذر ۱۴۰۳ - ۰۱:۴۳
  • خبرنگار: روابط عمومی
  • چاپ
باوریان

تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در مسجدسلیمان گذراندم و پس از اخذ دیپلم در خردادماه سال ۱۳۳۶ هجری شمسی در دانشکده‌ی علوم دانشگاه تهران در رشته‌ی شیمی قبول شدم و چهارسال در تهران زندگی کردم که روزهای تلخ و شیرین زیادی داشت.

۹ اسفندماه ۱۳۱۷ در مسجدسلیمان و در یک خانواده نفتی چشم به جهان گشود، روزهای کودکی را در کوچه پس‌کوچه‌های این شهر که نام محل‌های آن با پسوند و پیشوند نفت مانند نفتون، نفتک، نمره 1 و چاه‌نفتی آمیخته شده است گذراند و خواندن و نوشتن را آموخت. مأمنگاه دوران کودکی‌اش آشپزخانه‌ای بود که در گوشه حیاط به‌واسطه گاز ترش مسجدسلیمان تمام طول روز و شب با سنگ‌های آتشین قرمز که با گرمای آتش قرمزتر نیز می‌شد سپری می‌شد.

اسکندر باوریان در دوره ملی شدن صنعت نفت ۱۲ ساله بود و از خاطرات آن روزهایش، به ذکر خاطره‌ای به نقل از پدرش می‌پردازد: «از آن روزها داستانی که پدر و عمویم که کارگر شرکت نفت بودند، برایم تعریف کرده بودند را به یاد دارم که در مورد ورود مستر جیکاک مأمور اطلاعاتی دولت انگلیس به مسجدسلیمان و رفتن به میان ایلات بختیاری است، او به مدت ۷ سال خود را به‌عنوان  چوپانی کر و لال نشان داد تا زبان و فرهنگ بختیاری‌ها را یاد بگیرد.»

باوریان که در طول زندگی ۸۶ ساله خود خاطرات تلخ و شیرین زیادی را از کوچه پس کوچه‌های مسجدسلیمان تا مدیریت در بالاترین سطوح شرکت ملی نفت ایران ثبت کرده نخستین حقوق نفتی خود را مردادماه سال ۱۳۳۹ هجری شمسی دریافت کرد؛ ۱۶۲۵ تومان. حقوقی که طی دوسال پشت سرهم با اضافات حدود ۲۰ درصد به۲۳۲۰ تومان رسید. معتقد است: با همین حقوق‌های حدود ۲۰۰۰ تومانی زندگی شاد داشتیم.

باوریان کار در مدیریت برنامه‌ریزی تلفیقی شرکت ملی نفت ایران را بهترین خاطره، بیژن زنگنه را بهترین وزیر نفت ایران و منوچهر اقبال را بهترین مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران می‌داند. گفت‌وگو با باوریان را در ادامه بخوانید.

لطفا خودتان را به طور کامل معرفی کنید؟

اسکندر باوریان متولد نهم اسفندماه سال ۱۳۱۷ هجری شمسی در شهرستان مسجدسلیمان معروف به شهر اولین‌ها در استان خوزستان هستم. پدر و مادر من دارای هشت فرزند پسر و سه فرزند دختر بودند.

شما فرزند چندم خانواده بودید؟

فرزند پنجم پسر و هفتم پسر و دختر. پدرم ۴۲ سال در صنعت نفت مسجدسلیمان خدمت کرد و آخرین سمت‌شان در صنعت نفت و در شرکت سابق نفت ایران و انگلیس (AIOC:Anglo Iranian Oil Company) سراستادکار واحد گوگردسازی محله‌ی بی‌بی‌یان بودند. وجه تسمیه‌ی بی‌بی‌یان چنین بود که خانم «یان» انگلیسی به‌عنوان متخصص بهداشت، روزی در همین محل برای خانم‌ها و آقایان این محل، آموزش‌های بهداشتی می‌دادند. مردم این محله به پاس قدردانی از خانم یان، اسم محله‌ی را بی‌بی‌یان گذاشتند. در محله‌ی بی‌بی‌یان کارخانجات تولید بنزین (Gasoline)، گوگردسازی و Topping Plant قرار داشت.

مهمترین خاطره دوران کودکی‌یتان چه بوده است؟

خاطرات دوران کودکی زیاد است اما خاطره‌ای که بیشتر در ذهنم مانده مربوط به یک اطاق کوچک در گوشه حیاط است. پدرم کارگر شرکت نفت انگلیس و ایران بود، ما در منازل کارگری محله‌ی نمره یک نزدیک چاه شماره یک نفت مسجدسلیمان و محله‌ی میدان نفتی زندگی می‌کردیم، در حیاط این منازل یک اطاق کوچک که در واقع آشپزخانه بود و با گاز ترش مسجدسلیمان می‌سوخت ۲۴ ساعته روشن بود، در واقع آشپزخانه‌ی ما محل بسیار راحت و گرمی بود و من زمستان‌ها را اغلب در آن اتاق بسر می‌بردم و درس و مشق خود را مرور می‌کردم و گاهی از اوقات در همان اتاق کوچک می‌خوابیدم و لذت‌بخش بود.

در زمان ملی شدن صنعت نفت شما حدود ۱۲ سال داشتید از آن روزها چه چیزی به خاطر دارید؟

از آن روزها داستانی که پدر و عمویم که کارگر شرکت نفت بودند برای من تعریف کرده بودند رابه یاد دارم که در مورد ورود آقای جیکاک (Mr JIKOCK) مأمور اطلاعاتی دولت انگلیس به مسجدسلیمان و رفتن به میان ایلات بختیاری به مدت ۷ سال به‌عنوان چوپانی کر و لال است تا زبان و فرهنگ آنها را بخوبی یاد گرفت ... او در عصایش آهنربا کار گذاشته بود تا کفش‌هایش را که در آنها آهن وجود داشت و در نتیجه با نزدیک کردن عصا به کفش‌هایش، آنها به هم نزدیک و جذب هم می‌شدند و بدینوسیله مردم را فریب می‌داد و مردم فکر می‌کردند که اینکار از کرامات اوست. در نوک عصایش نیز یک باطری کوچک کار گذاشته بود که تولید شوک خفیف می‌کرد و با هر کس که مشکل داشت با گذاشتن عصای خود بر روی آنها، شوکی خفیف ایجاد می‌کرد و می‌گفت اینها فلان هستند. عمامه‌ای هم از پارچه‌نسوز برای خود درست کرده بود که آن را در آتش می‌انداخت و سوخته نمی‌شد و اهالی ساده در آن زمان فکر می‌کردند که چون کرامات دارد می‌تواند اینکارها را انجام بدهد. با اینکارها اجازه نمی‌داد اهالی و بطور کلی مردم عادی به خطوط لوله نفت نزدیک شوند. شعری معروف هم به زبان بختیاری در زمان ملی شدن صنعت نفت، سروده بود و اغلب مردم آن را می‌خواندند و تکرار می‌کردند: «هرکه مهر علی من دلسه   نفت ملی سی چنسه» یعنی «هر کس مهر علی در دلش جای دارد به نفت ملی نیاز ندارد.»

از کوچه پس‌کوچه‌های مسجد سلیمان تا ساختمان طالقانی/ آقای آقازاده گفت...

کجا درس خواندید؟

تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در مسجدسلیمان گذراندم و پس از اخذ دیپلم در خردادماه سال ۱۳۳۶ هجری شمسی در دانشکده‌ی علوم دانشگاه تهران در رشته‌ی شیمی قبول شدم و چهارسال در تهران زندگی کردم که روزهای تلخ و شیرین زیادی داشت. خردادماه سال ۱۳۳۹ با کوله‌باری از خاطرات فارغ التحصیل شدم.

چگونه جذب صنعت نفت شدید؟

در تیرماه ۱۳۳۹ برادرانم که در شرکت نفت مسجدسلیمان کار می‌کردند، به من اطلاع دادند که شرکت نفت درصدد استخدام لیسانسیه شیمی برای کار در آزمایشگاه شیمیایی بندر صادراتی ماهشهر است و من و سه نفر دیگر که دارای مدرک لیسانس شیمی بودیم، در امور اداری شرکت نفت واقع در کوچه‌ی یغما در خیابان جمهوری تهران به استخدام شرکت نفت درآمدیم. ما را با قطار به اهواز فرستادند و در ایستگاه راه‌آهن اهواز دو ماشین Main Liner که معمولا بین شهرهای نفتی اهواز، مسجدسلیان، هفتکل، آغاجاری و گچساران مسافرکشی می‌کردند،  منتظر ما چهار نفر بود و با همین ماشین‌ها که در آن زمان مجهز به کولر و بسیار شیک و راحت بودند از اهواز به مسجدسلیمان رفتیم. در آنجا با رئیس اداره کل مهندسی نفت که انگلیسی بودند و آقای ون لار ( Van Laar) که رئیس اداره شیمیائی مرکزی که هلندی بود، مصاحبه و به استخدام شرکت نفت درآمدیم. روز بعد ما را با همان ماشین‌های سواری به بندر ماهشهر برای شروع کار در آزمایشگاه شیمیایی بندر صادراتی ماهشهر فرستادند.

پس از ورود به ماهشهر چه کردید؟

نخستین ملاقات ما با رئیس ناحیه‌ی ماهشهر بود. من چون خدمت نظام وظیفه را انجام نداده بودم در ۱۰ مهرماه سال ۱۳۳۹ از ماهشهر به تهران رفتم و خود را برای خدمت نظام به پادگان سلطنت آباد معرفی کردم. در سلطنت‌آباد گروه‌های دارای لیسانس شیمی، فیزیک و ریاضیات را از بقیه‌ی دانشجویان جدا کردند و گفتند شما باید برای گذراندن دوران دانشجویی نظامی بروید و ما را به مرکز پیاده‌ی شیراز در دامنه‌ی باباکوهی فرستادند. به ما گفتند برای اعزام به شیراز، صبح اول وقت ۹ آبان‌ماه در سبزمیدان باشید تا شما را با اتوبوس‌های ارتشی به شیراز بفرستیم. ما ساعت ۷ صبح در سبز میدان بودیم. حدود ساعت ۱۰ صبح چند مأمور ارتش تعدادی نان بربری سیاه و سه قوطی کمپوت غذایی بین ما تقسیم کردند، ما خوزستانی‌ها معمولا به آردی که نانش سیاه میشد، می‌گفتیم آرد شهر بهبهان هستند و قبول نداشتیم اما بهرحال خریده بودند با وجود خوردن صبحانه و معطلی تا ساعت ۲ بعدازظهر همان روز به دلیل تعطیلی از اتوبوس‌های ارتشی خبری نبود.

همان روز بالاخره به شیراز رفتید؟

بله، ساعت ۲ بعدازظهر همان روز سوار اتوبوس‌های ارتش شدیم و به سوی قم حرکت کردیم و با سختی‌های زیاد بالاخره به این شهر رسیدیم.  بعد از ۹ ماه دوران دانشجویی نظامی، من چون نفر پنجم شده بودم مرکز مخابرات تهران واقع در عباس‌آباد تهران را انتخاب و به تهران اعزام شدم. دوران ما نخستین سالی بود که دیپلم‌ها را از لیسانس‌ها و مهندسین جدا کردند. دیپلم‌ها بعد از ۹ ماه دوران دانشجویی، گروهبان می‌شدند، اما لیسانس‌ها و مهندسین به درجه‌ی ستوان دومی نائل می‌شدند. خلاصه دوران افسری را در تهران تا اوایل سال ۱۳۴۱ هجری شمسی بسر بردیم و در تاریخ ۲۰ فروردین ماه سال ۱۳۴۱ بعد از خاتمه‌ی خدمت نظام، خود را به مسجدسلیمان که محل تشکیلات مرکزی شرکت نفت بود معرفی کردم.

با همسرتان چگونه آشنا شدید؟ چه سالی ازدواج کردید و چند فرزند دارید؟

من و همسرم، خانم ماه‌منظر زرقونی در تاریخ ۱۲ فروردین‌ماه سال ۱۳۴۶ ازدواج کردیم. ایشان دارای لیسانس زبان انگلیسی و دبیر آموزش و پرورش شهرستان اصفهان بودند و از سوی خانم آقای مختاریان که در مسجدسلیمان همکار بودند به من معرفی شدند. ما دارای دو فرزند دختر پزشک هستیم؛ مریم متولد ۱۳۴۷ و شیرین متولد ۱۳۴۹.

مریم دختر بزرگم نفر چهلم کنکور و شیرین دو سال بعد از مریم نفر پنجاه و هفتم کنکور سراسری شدند و هر دو پزشکی دانشگاه تهران را انتخاب کردند و بعد از ۷ سال با موفقیت، دکترای عمومی خود را اخذ کردند و چون از نظر درسی به روز بودند مریم در رشته‌ی تخصصی زنان و زایمان و نازایی و شیرین در رشته‌ی رادیولوژی موفق به اخذ دکترای تخصصی خود شدند. مریم بیش از ۲۰ هزار عمل جراحی و کمک به زایمان طبیعی و سزارین انجام داده است. دارای یک فرزند دختر به نام نازنین است که فارغ التحصیل کارشناسی ارشد رشته‌ی علوم آزمایشگاهی از دانشگاه لندن است هم اکنون تغییر رشته داده و در دانشگاه آمریکایی قطر در رشته‌ی هنر مشغول تحصیل است. شیرین با دو فرزند دخترش نگین و نگار چند سالی هست که در یکی از شهرهای فرانسه در ۲۰ کیلومتری بندر مارسی بسر می‌برند. دختر بزرگش در رشته‌ی فیزیک در شهر دانشگاهی گرونوبل در جوار کوه‌های آلپ مشغول تحصیل است و دختر کوچکش نگار سال آخر دبیرستان مشغول تحصیل است.

از این بحث بگذریم و به روزهای جنگ برویم، از جنگ چه خاطره‌ای دارید؟

از خاطرات جنگ اگر بخواهم بگویم این است که ۲۲ شهریورماه ۱۳۵۹ شمسی از گچساران به اهواز منتقل شدم، درست یک هفته بعد یعنی در روز ۲۹ شهریورماه باتفاق برادر بزرگترم و همسرشان به خیابان ۳۰ متری اهواز رفته بودم،  من یک شانه ۳۰ تایی تخم مرغ در دست داشتم، در همان روز صدام جنایتکار با هواپیماهای جنگی خود، انبار مهمات شهر اهواز را بمباران کرد و من که با یک شانه تخم‌مرغ در دست در خیابان بودم، متوجه شدم شانه تخم‌مرغ در دستم نیست و در اثر انفجار از دست من به زمین افتاده و از بین رفته بود. من باتفاق برادر بزرگم وهمسرشان به محله‌ی نیوسایت اهواز که منازل کارمندی شرکت نفت است برگشتیم و با ماشین برادرم به همراه برخی اهالی شهرستان اهواز به محله و باغات ده‌ملاثانی در ۳۰ تا ۴۰ کیلومتری جاده‌ی اهواز به مسجدسلیمان رفتیم و تا آخر شب آنجا بودیم و بعد که اوضاع آرام شد به نیوسایت؛ محل زندگی‌مان برگشتیم. من در طول ۸ سال جنگ تحمیلی در اهواز بودم و سه سال آخر و تا مهرماه سال ۱۳۶۷ بعد از قبول شدن هر دو دخترم در دانشکده پزشکی تهران، در اهواز بودم و در همان زمان تقاضای انتقال به تهران دادم و مدیریت مناطق نفت‌خیز جنوب با وجودی که خیلی به وجود من در مهندسی نفت مناطق نفت‌خیز نیاز داشت به‌عنوان انجام یک کار انسانی با این تقاضا موافقت کردند.

به کدام بخش نفت در تهران رفتید؟

در تهران در دفتر هماهنگی مناطق نفت‌خیز جنوب واقع در کوچه‌ی یغما همراه با سایر مهندسین راه و ساختمان مشغول گذران زندگی بودم که یک روز آقای مشکی از همکاران مدیریت برنامه‌ریزی تلفیقی شرکت ملی نفت ایران به من زنگ زد که چرا نمی‌آیید و سرجای‌تان که مدیریت برنامه ریزی تلفیقی شرکت ملی نفت ایران در مرکزی اول است، مستقر نمی‌شوید. آقای حسن‌تاش هم با من تماس گرفتند که حاج آقا یعنی آقای آقازاده، وزیر نفت می‌خواهد با شما ملاقاتی داشته باشند.

آقای آقازاده بدون اینکه مرا ببینند بخش‌نامه کردند اسکندر باوریان از تاریخ ۱۰مهرماه ۱۳۶۷ به سمت معاون مدیر برنامه‌ریزی تلفیقی منصوب شده‌اند و آرزوی سلامتی و پیشرفت در کارها برای من کرده بود و در همان بخش‌نامه ذکر شده بود تا زمان انتصاب مدیر برنامه‌ریزی تلفیقی، ایشان علاوه بر معاونت مدیریت، سمت سرپرستی مدیریت برنامه‌ریزی تلفیقی را به عهده خواهند داشت. آقای آقازاده در سفرهای‌شان به اهواز از من شناخت داشتند و در این سفرها من به‌عنوان مدیر اداره کل مهندسی نفت اغلب در نشست‌هایی که ایشان تشکیل می‌دادند و تا حدود ۲ بعداز نیمه شب بطول می انجامید، از آخرین وضعیت چاه‌های نفت و گاز مناطق نفت‌خیز جنوب گزارش می‌دادم و لذا ایشان مرا خوب می‌شناختند.

آقای رهگذر که در آن مقطع مدیریت تلفیقی را برعهده داشتند به پتروشیمی رفته بودند

حدود ۲ ماه قبل از مهرماه سال ۱۳۶۷ آقای رهگذر (احمد) ارتقاء مقام گرفته بود و معاون وزیر و مدیر عامل شرکت ملی صنایع پتروشیمی شده بودند و پست مدیر برنامه‌ریزی تلفیقی در شرکت ملی نفت ایران خالی بود و آقای آقازاده وزیر نفت که از وجود من در تهران اطلاع پیدا کردند مرا به سرپرست و معاون مدیریت برنامه‌ریزی تلفیقی شرکت ملی نفت ایران منصوب کردند. البته بعد از ۸ ماه کار به‌عنوان سرپرستی مدیریت برنامه‌ریزی تلفیقی نفت، آقای آقازاده، آقای حسن خردمند، اسیر آزادشده از عراق را که قبل از اسارت، مدیر عامل شرکت ملی نفت ایران بود و مطابق مصوبه مجلس شورای اسلامی، آزادگان بایستی روی سمت قبلی خود قرار بگیرند را به دلیل اینکه سمت مدیر عامل شرکت ملی نفت در اختیار شخص دیگری بود به سمت مدیر برنامه‌ریزی تلفیقی شرکت ملی نفت ایران منصوب کردند. البته ایشان انسانی بسیار شریف و فرهیخته بودند و از روز اول خود را با دانشجویان خط امام مشغول کردند و سرپرستی مدیریتی که اسناد ریش‌ ریش شده‌ی سفارت آمریکا را با دانشجویان به هم می چسباندند تا بتواند به اسرار نامه‌های سفارت دسترسی پیدا کنند و در واقع سرپرست این گروه از دانشجویان خط امام را به عهده داشتند که در لانه‌ی جاسوسی مشغول کار این مدارک بودند و از من خواستند که مدیریت برنامه ریزی تلفیقی را اداره کنم.

بعد از آقای خردمند، وزیر نفت جناب آقای دکتر پروینیان را به سمت مدیر برنامه‌ریزی تلفیقی نفت منصوب کردند اما آقای آقازاده همچنان به روش خود یعنی تنها با من به‌عنوان مدیر برنامه‌ریزی تلفیقی کار می‌کردند که البته مورد قبول آقای دکتر پروینیان نبود، گو اینکه ایشان هر ماه حدود ۱۰ روز آن را به زاهدان می‌رفتند و می‌گفتند؛ من در دانشگاه سیستان و بلوچستان تدریس می‌کنم و از اینکه آقای آقازاده با ایشان کار نمی‌کردند و فقط من را به‌عنوان مدیر برنامه‌ریزی تلفیقی می‌شناختند، گله داشتند و در جاهایی می‌گفتند که فعلاآقای وزیر، فقط با آقای باوریان به‌عنوان مدیر برنامه‌ریزی تلفیقی کار می‌کنند، تا اینکه یک روز که ما باتفاق مدیر اکتشاف در دفتر آقای پروینیان مشغول بررسی طرح‌ها و پروژه‌های مدیریت اکتشاف بودیم، از دفتر آقای وزیر به دنبال من بودند و مرا در دفتر آقای پروینیان پیدا کردند و تلفنی از من خواستند که تا ساعت ۱۳ همان روز لیست کلیه‌ی طرح‌ها و پروژه‌های شرکت‌ها و مدیریت‌های شرکت ملی نفت ایران را با مبلغ اختصاصی ریالی و دلاری آنها، به ایشان برسانم. من عرض کردم که حاج آقا، ما مشغول تهیه‌ی لیست طرح‌ها و پروژه‌ها هستیم و باید با کلیه مدیران شرکت‌ها و مدیریت‌ها نیز نشست برگزار کنیم و با شنیدن نظرات آنها، آخرین تصمیمات را در مورد طرح‌ها و پروژه‌ها، بررسی و ارائه کنیم که حدود ۲ تا ۳ ماه به‌طول خواهد انجامید، اما آقای آقازاده گفتند من همان لیست خودتان که بسیار با دقت هم تهیه شده است را قبول دارم و همان را برایم بفرستید تا بتوانیم در نشست کمیسیون انرژی مجلس ارائه کنم. من قول دادم که آن لیست را برای آقای وزیر تا پیش از ظهر ارسال کنم و به نشست بررسی بودجه ی طرح ها و پروژه‌های مدیریت اکتشاف با حضور جناب آقای دکتر پروینیان برگشتم و گفتم می‌دانید آقای وزیر از من خواستند یک کار ۲ تا ۳ ماهه را ظرف ۲ تا ۳ ساعت به ایشان تحویل بدهم.  نمی‌دانم چرا جناب آقای دکتر پروینیان از اینکه وزیر نفت بطور مستقیم با من در ارتباط هستند، ناراحت و نگران هستند.

معلوم است چرا ناراحت بودند، چون سلسله مراتب رعایت نشده آقای باوریان، آیا شما این موضوع را به آقای آقازاده انتقال دادید؟

بله منتقل کردم. خلاصه دوران سخت و ناراحت کننده‌ای داشتیم اما خوشبختانه با تلاش و کار زیاد از حد، من موفق بودم. به قول همسرم من در دوران کار در صنعت نفت، فقط و فقط کار می‌کردم و خدا را شکر در اینکه زیادتر از حد کار می‌کردم و موفق هم بودم، از خودم راضی بودم. در مورد رفتار آقای آقازاده من بی‌تقصیرم، و وقتی که ایشان به من زنگ می‌زدند، من نمی‌توانستم جواب شان را ندهم.

آقای مهندس به جز مواردی که عنوان کردید دیگر در کدام بخش‌های صنعت نفت فعالیت کردید؟

یکی از مهم‌ترین بخش‌هایی که در صنعت نفت کار کردم، اداره کل مهندسی نفت بود و در اثر پشتکارم موفق شدم به دانشکده مهندسی امپریال کالج لندن اعزام شوم و پس از یک سال موفق به اخذ فوق لیسانس مهندسی نفت و دیپلم کالج امپریال لندن (DIC:Diploma of Imperial College)  بشوم. همچنین حدود ۶ سال در جزیره خارک کار کردم که ابتدا به‌عنوان رئیس عملیات صادرات خارک و ۳ سال آخر به‌عنوان مدیر منطقه خارک در شرکت خدمات نفتی (Oil Service Company) یاآسکو بودم.

اما بهترین بخش در طول عمر ۴۰ ساله‌ی خدمت در صنعت نفت، کار در مدیریت برنامه‌ریزی تلفیقی شرکت ملی نفت ایران بود که موفق شدم ابتدا برنامه‌ی پنجساله‌ی چهارم توسعه  ۱۳۸۹-۱۳۸۴ و سرانجام برنامه بیست‌ساله‌ی توسعه ۱۴۰۴-۱۳۸۴ را تهیه و ارائه کنم. تجربیاتم در مهندسی نفت مناطق نفت‌خیز جنوب کمک بزرگی در تهیه‌ی این برنامه‌ی بیست ساله بود.

بهترین خاطره شما در ایام کاری چه بوده است؟

یکی از بهترین خاطراتم زمانی بود که در سال ۱۳۹۱ به‌عنوان مدیر خاموش کردن و مهار چاه‌های مشتعل کویت به‌مدت ۸ ماه به کویت رفتم و پس از چانه‌زنی ۳ ماهه موفق به نوشتن و تأئید قرارداد خاموش کردن و مهار چاه‌های مشتعل کویت شدیم. نخستین چاهی که در منطقه‌ی بورقان کویت به ما معرفی شد، عصر روز قبل که به سر چاه رفتیم چاه با شعله‌های سرکش خود در حال سوختن بود. فردا صبح که با گروه آتش‌نشانی سرچاه حاضر شدیم، دیدیم که چاه خاموش شده و آب از سر چاه به بیرون جهش می‌کرد. علت آن هم این بود که چاه بصورت Open Flow در حال بهره‌برداری و سوختن بود، در آن شب Water Coning کرده بود و تولید آب بر تولید نفت چیره شده بود و به جای نفت آب تولید شده و چاه را خاموش کرده است.

ما این حادثه را به فال نیک گرفتیم، چون حدود ۲ تا ۳ روز کار ما را برای خاموش کردن چاه به جلو انداخته بود، دیگر مرحله‌ی خاموش کردن چاه را که با پاشیدن آب بر روی شعله‌ی سرچاه انجام می‌شد نداشتیم و از این مرحله براحتی با  ConingWater چاه، جلو افتادیم.

و بدترین خاطره شما چه بوده است؟

بدترین خاطره‌ام در صنعت نفت، از تاریخ ۳ دی‌ماه تا ۱۴ اسفندماه سال ۱۳۵۷ و به مدت ۷۱ روز بود که ارتباط ما در جزیره خارک با اهواز و تهران کاملا قطع شده بود و بسیاری از همکاران ما نیز که در خارک بودند در این مدت زمان از خارک خارج شدند و ما را تنها گذاشتند و اینجانب بخاطر مسئولیتی که به‌عنوان رئیس منطقه شرکت آسکوی خارک و مسئول ذخیره‌سازی و صادرات نفت خام‌های سبک و سنگین صادراتی، در جزیره‌ی خارک داشتم، ناچار در جزیره باتفاق خانواده ماندم و سوختیم و ساختیم. بعضی روزها چنان عرصه بر ما تنگ می‌شد که می‌گفتیم نکند مسنولین به فکر ما نباشند و  ما در جزیره در اثر نرسیدن آب و غذا بتدریج از گرسنگی سختی کشیده و کشته شویم اما خوشبختانه با رابطه‌ی حسنه‌ای که با مسئولین و مدیران پالایشگاه آبادان داشتم، در فواصل هر دوهفته یکبار، یک بارج (دبه) ۵ میلیون گالنی آب شرب از آبادان برایمان ارسال می‌شد. برای خالی کردن این دبه‌ی حامل آب شرب، به اتفاق رئیس امور اداری به در خانه‌ی چند نفر کارگری که در جزیره مانده بودند، می‌رفتیم و از کارگران می‌خواستیم که به محل بندرگاه بروند و با نصب تلمبه، آب شرب این دبه‌ها را به مخازن ذخیره‌ی آب شرب ساکنین شرکت نفتی خارک تخلیه کنند. بعضی از کارگران انقلابی قبول نمی‌کردند و می‌گفتند که ما در اعتصاب هستیم. چند نفری که خیلی منطقی بودند، می‌گفتند آقای مهندس شما به خانه برگردید، ما خودمان به ساحل قایق‌های کوچک می‌رویم و آب شرب را تخلیه می‌کنیم که از این بابت خیال‌مان راحت می‌شد و مطمئن بودیم که این کارگران واقعا انسان‌های بسیار شریف و کاری هستند و حتما تخلیه آب شرب را به درستی انجام می‌دهند.

دیگر خاطره ناراحت‌کننده‌ام برمی‌گردد به سال ۱۳۵۷؛ در نیمه‌ی دوم‌ دی‌ماه سال ۱۳۵۷ پس از ترور و کشتن آقای پال گریم آمریکایی، قائم مقام رئیس هیئت‌مدیره در امور عملیات و آقای مهندس بروجردی، رئیس زون بهره‌برداری‌های اهواز که در ساعت ۷ صبح روز اول دی‌ماه پس از خروج از منزل برای رفتن به سرکار، از سوی یک گروه و درب منزلشان (شاید گروه فرقان بودند، گرچه بعضی‌ها معتقد بودند که در آن زمان گروه فرقان هنوز تشکیل نشده بود)، کلیه‌ی واحدهای بهره‌برداری نفت خام در اهواز و سایر مناطق نفت‌خیز شامل آغاجاری، گچساران، مسجدسلیمان و ... و همچنین کلیه‌ی واحدهای مناطق نفت مرکزی ناچار به توقف کامل شدند. گروه راه‌اندازی مصرف داخلی به سرپرستی مرحوم مهندس بازرگان و عضویت مرحوم آیت‌الله رفسنجانی، آیت‌الله ناطق نوری، مهندس حسیبی و چند نفر دیگر از نهضت آزادی ابتدا به اهواز آمدند و از آنها قول گرفتند که برای راه‌اندازی پالایشگاه آبادان، حداکثر به ظرفیت ۶۳۰ هزار بشکه در روز نفت تولید و به پالایشگاه آبادان برای پالایش ارسال شود. پالایشگاه آبادان به علت قدیمی بودن حدود ۴۵ تا ۵۰ درصد نفت خام را به نفت کوره (Fuel Oil) تبدیل می‌کرد. این گروه سپس به آبادان رفتند و از آنها نیز قول گرفتند که به محض دریافت نفت خام، پالایشگاه را بکار اندازند و آخرین مقصد آنها جزیره‌ی خارک بود و چون قرار بود حضرت امام خمینی در بهمن‌ماه ۱۳۵۷ به ایران برگردند، این گروه پس از بازدید از خارک برای استقبال از ایشان به تهران برگشتند. قبل از برگشت، مدیران عامل مناطق نفت‌خیز جنوب و پالایشگاه آبادان را مشخص کردند.

در اهواز آقای مهندس شماسی را به‌عنوان رئیس هیئت مدیره و مدیر عامل مناطق نفت‌خیز جنوب و آقای مهندس مصطفوی را هم به‌عنوان قائم مقام ایشان در اهواز منصوب کردند در آبادان نیز به عوض اینکه یک نفر با سابقه‌ی نفتی را مدیر عامل کنند، شخصی به نام آقای کیاوش را که رئیس آموزش و پرورش شهر آبادان بودند را به‌عنوان مدیرعامل پالایشگاه آبادان تعیین و معرفی کردند.

بهترین وزیرنفت از نگاه شما که بوده است؟

از بهترین وزرای صنعت نفت که در دوران کاری، با آنها کار کرده ام، در وهله‌ی نخست مهندس زنگنه (بیژن) که خیلی کاری و پیگیر پروژه‌ها بودند و بعد از ایشان از آقای وزیری هامانه می‌توانم نام ببرم که انسانی بسیار شریف و فرهیخته هستند.

و بهترین مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران؟

بهترین و شایسته‌ترین مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران جناب آقای دکتر اقبال بودند که بیشتر در دهه ۴۰ یعنی از سال‌های ۱۳۴۸-۱۳۴۱ مدیر عامل شرکت ملی نفت ایران بودند. در زمان ایشان و پس از وی، شرکت ملی نفت ایران، عهده دار کلیه‌ی وظایف ۴ شرکت اصلی بودند و این موضوع تا چندین سال بعد از انقلاب اسلامی نیز ادامه داشت. بعد از دکتر اقبال، بهترین مدیر عامل شرکت ملی نفت ایران، جناب آقای مهندس میرمعزی بودند که اول معمم بودند و سپس مکلا شدند و مهندسی اقتصاد انرژی گرفتند.

اولین حقوقی که در نفت گرفتید چقدر بود؟

اولین حقوق اینجانب در مردادماه سال ۱۳۳۹ هجری شمسی فقط مبلغ ۱۶۲۵ تومان بود و البته طی دوسال پشت سرهم با اضافات حدود ۲۰ درصد، حقوق ما را به مبلغ ۲۳۲۰ تومان که حداقل حقوق گرید ۱۱ بود، رساندند. باور کنید با همین حقوق‌های حدود ۲۰۰۰ تومانی زندگی شادی داشتیم.

اولین و آخرین کتابی که خواندید چه بوده است؟

آخرین کتابی که در زندگی خوانده ام، کتاب بینوایان است. اولین کتابی که خوانده ام نیز مزرعه حیوانات بود.

الگوی شما در زندگی چه کسی یا کسانی هستند؟

الگوی من در زندگی، در وهله ی اول دو برادر بزرگ اینجانب هستند که با وجود داشتن دیپلم متوسطه، جذب امور مالی شرکت ملی نفت ایران و انگلیس (AIOC) سابق شدند و با پشتکار خود توانستند به آخرین مدارج اداره خود برسند. در مرحله بعد، آقای منوچهر مهندس (بنیانگذار اسکله‌ها و مخازن ذخیره نفت خام در جزیره‌ی خارک) و مهندس وثوقی که قائم مقام رئیس هیئت مدیره مناطق نفت‌خیزجنوب در امور فنی و رئیس مستقیم اینجانب بودند، الگوی من هستند.

آیا اهل فوتبال هستید؟ طرفدار استقلال هستید یا پرسپولیس؟ در تیم‌های خارجی طرفدار کدام تیم هستید؟

من از هواداران و حامیان فوتبال هستم و در سن کودکی با بچه‌های محله در زمین فوتبال کوچکی که در نزدیکی خانه‌مان بود با هم به طور تفریحی فوتبال بازی می‌کردیم. من از بین تیم‌های فوتبال ایران، طرفدار تیم پرسپولیس هستم. بگذریم از اینکه بعضی اوقات با بازی‌های بسیار ضعیف خود هواداران را دق می‌دهد. در بین تیم‌های فوتبال خارجی، طرفدار تیم بارسلونای اسپانیا هستم که بازی‌های این تیم در مقابل رئال مادرید معروف به ال کلاسیکو، بسیار معروف هست. علاوه بر بازی‌های فوتبال، بازی‌های تنیس مردان و زنان جهان را نیز پیگیری می‌کنم.

به عملکرد خود در سال‌ها فعالیت در سمت‌های مختلف مدیریتی چه نمره‌ای دهید؟

به عملکردم نمره‌ی ۱۸ می‌دهم، از نظر روسا و مدیران ارشد نمره‌ی عملکرد اینجانب ۲۰ است چون چندین‌بار به‌عنوان کارمند نمونه و مدیر نمونه تشویق شده‌ام. در بازنشستگی نیز به‌عنوان بازنشسته‌ی نمونه انتخاب و معرفی شده‌ام.

برای ما بنویسید

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
9 + 5 =