داستان زندگی، تهمورث نوایی مانند روایت زندگی سایر بازنشستگان صنعت نفت خواندنی و آموزنده است این که چگونه کار را در شرایط سخت آغاز کرده اند و به چه روش به مشکلات و محدودیت ها فائق آمده اند بخشی از تاریخ ماندگار صنعت نفت است. تاریخ بیش از یکصد ساله نفت در ایران، توسط بزرگ مردان و زنان فرهیخته این سرزمین ساخته شده است. سخن با هر کدام از آنان همیشه آموزنده و بیانگر گوشه ای از تلاش و کوشش آنهاست. وقتی با بازنشسته صنعت نفت هم کلام می شوید و از نفت می پرسید گویا از یکی از اعضای خانواده او سخن گفته اید. عشق و علاقه به کار و دلبستگی به سرزمین زرخیز ایران در لحن و کلام آنها موج می زند. تهمورث نوایی نیز داستان زندگی خود را دارد. چند کلمه ای از تاریخ پر افتخار خدمت او را با هم می خوانیم.
من در دامغان متولد شدم. یک هفته پس از تولدم به تهران آمدیم. ما ساکن تهران بودیم اما به دلیل شغل پدرم که پیوسته در ماموریت بود، به اینجا و آنجا سفر میکردیم. در تهران دیپلم گرفتم و به خدمت نظام رفتم. در سن ۲۲ سالگی با قبولی در آزمون ورودی شرکت نفت به استخدام درآمدم. در آن زمان در تهران فرصت اشتغال نبود به همین دلیل به مراغه اعزام شدم. سه ماه در پایگاه ترانزیت مواد نفتی کارآموزی کردم و سپس مسئولیت انبار شهر مراغه به من واگذار شد. در آن زمان مراغه هیچ گونه امکاناتی نداشت و تازه خط آهن کشیده بودند. محل کار من یک چادر صحرایی بود. من باید بارنامه نفتکشها و موجودی انبار را بررسی میکردم. نه شیفتی وجود داشت و نه کمککاری، حتی کمتر کسی در آن منطقه پیدا میشد که فارسی بداند. پس از سه ماه به تبریز منتقل شدم و مسئولیت ترانزیت خط آهن میانه به من واگذار شد. آنجا دفتر کار بود، انباری با تجهیزات و کارکنان بسیار. در آنجا من با یک اندازهگیر و سه کارگر روزمزد کار میکردم و ۱۵ نفتکش در اختیارمان بود.
در مدت یکسال که در تبریز بودم هفت روز هفته را کار میکردم. هیچ استراحتی در کار نبود. پس از یکسال به تهران منتقل شدم و با گذشت سه ماه ارتقا پیدا کردم. بعدها مسئولیت امور سوختگیری هواپیمایی در مهرآباد به من محول شد و پنج سال نیز در این سمت انجام وظیفه کردم. در این شرایط شیفت کاریام یک روز درمیان شده بود. از آنجا که همواره اشتیاق به ادامه تحصیل داشتم فرصت را مناسب دیدم و به تحصیلاتم ادامه دادم و لیسانس روانشناسی و مشاوره گرفتم. چندی بعد به اداره کل اکتشاف و استخراج منتقل شدم تا این که شرکت نفت فلاتقاره تاسیس شد و من به عنوان عضو اصلی کمیسیون معاملات این شرکت انتخاب شدم. چهار سال در این سمت بودم پس از آن برای ساخت سوله در کوار شیراز ماموریت یافتم. این ماموریت هم یکسال و نیم به طول انجامید. پس از این ماموریت بود که تقاضای بازنشستگی کردم و در سال ۱۳۷۴ به افتخار بازنشستگی نائل شدم.
کار و روابط دوستانه
تمام دوران کاریام را دوست دارم بهویژه آن زمان که در ساختمان مرکزی هفتم بودم. روابط گرم و صمیمانهای بین همکاران حاکم بود. با آن که مشغله کاری فراوانی داشتیم اما دلخوش به حضور یکدیگر بودیم و بودن در کنار دیگر همکاران را غنیمت میشمردیم. روحیه تعامل و همکاری بالا بود و قلبها به روی هم گشوده. کار کردن در فضای دوستانه هرچند که کار سخت و فشرده باشد، روح را فرسوده نمیکند و ما در چنین فضایی با یکدیگر انس میگرفتیم و زندگی میکردیم.
دوران جدید
سالهای زیادی بود که ورزش میکردم. کوهنوردی ورزشی بود که همواره به آن میپرداختم و علاقه بسیاری به آن داشتم. میتوانم بگویم از سال ۳۸ به کوهنوردی رو آوردم و از همان سالها بود که با دوستان فتح قلههای متعدد را آغاز کردیم. خوب به خاطر دارم صعود به قله ۴۷۰۰ متری سبلان را که با چند تن از دوستان در سال ۴۱ انجام شد.
به غیر از کوهنوردی، تنیس، بدمینتون، شنا و طناب زدن هم از ورزشهای مورد علاقهام بود که هیچگاه از آن غافل نمیشدم. پس از بازنشستگی عضو کانون تهران شدم و در برنامههای منظم کوهنوردی این کانون شرکت میکردم.
علاوه بر کوهنوردی در چندین برنامه کویرنوردی هم شرکت کردم. بقیه اوقاتم به مطالعه و شطرنج میگذرد.
من حس خوبی از بازنشستگی داشتم و دارم. همه دقایق زندگیام خوب است. این لحظهها که میگذرد جزئی از زندگی ماست و باید قدردان آن باشیم چرا که هیچکس از آینده خبر ندارد و نمیداند چقدر از این لحظات برای او باقی مانده است. هنوز هم دوستان خوبی دارم که به حضورشان دلگرم هستم. آنها بسیار مهربانند و من به چنین انسانهایی که بی پروا مهر میورزند افتخار میکنم.