نامش «سیداحمد کیمیایی» است و هشتاد و هفتمین بهار زندگی را با تکیه بر پاهای خود و استوار در قامت سپری میکند. ۳۷ سال عمرش را در شرکت ملی مناطق نفت خیز جنوب، در حوزه مخابرات سپری کرده است. کنارش مینشینیم و او با امید به آن که حرف هایش راه و مسیری باشد برای جوانان امروز،کتاب پرخاطره سالهای عمرش را ورق می زند؛ سالهایی که فراز و فرودهایی داشت و او با جان و دل در کنار همکارانش انجام وظیفه کرد تا هیچ سیمی قطع نشود.
«سیداحمد کیمیایی» مردی از خطه گرم آبادان، با چشمانی آبی و پوستی سفید که دست روزگار، خال های قهوهای روی آن نقاشی کرده است. از دوران کودکی به کار در صنعت نفت علاقهمند بوده و سرانجام با گذراندن دورههای آموزشی و قبولی در آزمون استخدامی وزارت نفت، رؤیای کودکی را به واقعیت تبدیل و ۳۷ سال از عمر و جوانی اش را در اداره کل مخابرات مناطق نفت خیز جنوب سپری میکند.
نگذاشتم هیچ سیمی قطع بماند
به گوشه اتاق خیره میشود. بعد از مرور زمان های دور در ذهن میگوید: ۱۵ مرداد ماه ۱۳۴۱ ورودم به اداره کل مخابرات مناطق نفت خیز کلید خورد و با سمت های مهندس خطوط مخابرات، رئیس عملیات مخابرات، مدیر پروژه و کارشناس ارشد این دوران ۳۷ساله را گذراندم. در ابتدا زیر نظر خارجیها، کارآموزی میکردیم و با وجود بی میلی آنها، کم کم کار را به دست گرفتیم و با بومی سازی، وابستگی به خارجی ها را به حداقل رساندیم.
کیمیایی با اشاره به اینکه دفتر کارش در اهواز بوده، اما به صورت دائم برای بررسی خطوط مخابرات و برقراری ارتباطات به شهرهای آغاجاری، مسجدسلیمان، گچساران، خارک، نفت شهر و ... سفر می کرده است، ادامه می دهد: نمی گذاشتم هیچ ارتباطی قطع شود و هر جایی، حتی یک ساختمان کوچک نفتی که به تلفن نیاز داشت، بلافاصله اعزام می شدم. در این دوران، بارها برای آموزش دوره های پیشرفته به تهران آمدم تا بتوانم بهترین و به روزترین خدمات را ارائه دهم.
این همکار قدیمی در بخش اداره کل مخابرات مناطق نفت خیز جنوب، معادل سازی و جایگزینی کالاهای ایرانی با کالاهای خارجی را یکی دیگر از مسئولیت هایش عنوان و یادآوری می کند: پیش از انقلاب، وابستگی به کالاهای خارجی موج می زد که برای برطرف کردن این نقص بزرگ، شروع کردم به ارتباط گیری با کارخانه های کابل سازی و تجهیزات مخابراتی داخلی و با اطمینان از استانداردهای به روز آنان، وارد معامله می شدیم تا اینکه کم کم تجهیزات داخلی جایگزین خارجی شد. کار سختی بود، اما توانستیم و انجام دادیم.
شیرین ترین خاطره در آزادسازی خرمشهر
از او درباره دوران جنگ تحمیلی و حضورش در حال وهوای آن دوران می پرسیم که می گوید: مشغول به کار در اهواز بودم که جنگ شروع و کار ما زیاد شد. هر جا بمباران می شد، به کمک پدافند غیرعامل ارتش و سپاه می رفتیم و تلاش می کردیم که خطوط ارتباطی قطع نماند تا مبادا دشمن فرصت نفوذ پیدا کند.
در مناطق جنگی ماندم و با اینکه بمب در نزدیکی ما منفجر می شد، هرگز محل را ترک نکردم، زیرا عشق به وطن و کار داشتم تا آنجا که گوشهایم بر اثر سروصداهای انفجار آسیب دید، اما عقب ننشستم. بهترین و شیرین ترین خاطره ام از دوران جنگ، شنیدن خبر آزادسازی خرمشهر بود که همه جا غرق در شادی و غرور شد و تمام سختیهایی که کشیده بودیم، فراموش شد.
از او درباره اوضاع خانواده اش در دوران جنگ میپرسم، پیش از آنکه پاسخی دهد، لیوان آب را برمی دارد تا گلویی تازه کند و بعد می گوید: همسر و سه پسرم در آن دوران سخت کنارم بودند و هرگز از چیزی گلایه نکردند. در حال حاضر دو فرزندم خارج از کشورند و مشغول به کار و پسر بزرگم هم ادامه دهنده راه پدر شده و در وزارت نفت مشغول است. من هم ۱۴ فروردین ماه ۱۳۷۷ با ۳۷ سال سابقه بازنشسته شدم، اما از آنجا که دلم در خطوط مخابرات جامانده بود، سعی کردم در دوره های آموزشی و طراحی شبکه های مخابراتی، به جوانترها آموزش های لازم را بدهم تا هرگز ارتباطی در مناطق نفت خیز قطع نشود.
با اینکه در حال حاضر در کنار همسر و نوه هایش وقت می گذراند، هنوز قلبش برای صنعت نفت می تپد و میگوید: علاقه، دقت، مسئولیت پذیری، تلاش برای بهینه شدن کارها و در نظر نگرفتن منافع خود را میتوان رمز موفقیت کارکنان و صنعت نفت برشمرد؛ کارهایی که من در تمام خدمت به آن پایبند بودم. یادم میآید که دزدها، کابل ها را دزدیده بودند و ما با وجود باران سیل آسا به منطقه رفتیم و با اینکه ماشین در گل فرو رفت و نزدیک بود اتفاق های بدتری برایمان بیفتد، در منطقه حاضر شدیم و نگذاشتیم قطعی ادامه دار شود؛ البته این موارد با تشویق و تقدیر ماندگار میشود.
دردسرهای تشابه فامیلی
درباره نسبتش با مسعود کیمیایی، کارگردان میپرسیم که جواب میدهد: هیچ نسبتی ندارم و فقط یک تشابه فامیلی است و همین تشابه فامیلی موجب شده دیگران فکر کنند با وی ارتباطی دارم، به همین خاطر خواستههایی را مطرح میکردند و وقتی با جواب منفی من مواجه میشدند، دلخور میشدند.
اما این تشابه اسمی برای پسر کوچکم خوب بود؛ چون خیلی علاقه مند به هنر بود و به همین واسطه جذب گروههای مختلف هنری شده بود تا آنجا که به عنوان هنرمند در لهستان مشغول به تحصیل و کار شده است.
به اینجای صحبت که میرسد، اشک در چشمانش حلقه میزند و میگوید: یک نوه لهستانی دارم که خیلی شیرین است و تنها آرزوی همسرم، دیدن روی زیبای اوست؛ البته اگر ناتوانی و سالخوردگی و وضعیت اقتصادی بگذارد که آرزویش محقق شود.
جرعه ای از لیوان آب روی میز را مینوشد و با قرار دادن لیوان سر جایش بلند میشود تا به گفته خودش، بیش از این ما را با پرحرفی نرنجاند. گرفتن چند عکس یادگاری، حسن ختام گفت وگوی شیرین ما با این سیمبان صنعت نفتی میشود که عِرق به وطن در تک تک روزهای زندگیاش جریان دارد.