پرستاری علاقه اولم نبود. هیچگاه آرزو نکرده بودم پرستار شوم، همیشه دوست داشتم پزشک شوم اما برحسب اتفاق به رشته پرستاری روآوردم و این حرفه، علاقه اول زندگیم شد. اینجا بود که فهمیدم دوست داشتن و برای آرامش و راحتی کسی رنج بردن چه لذتی دارد.
فهمیدم چگونه با گرفتن دستی میتوان دردی را تسکین داد و با لبخندی، گرد غم را از چهرهای زدود. پرستار بودن معنی زندگیام را عوض کرد و مرا به آرامش رساند.
آشنایی
سال 1336 در آبادان زاده شد. پدر و مادرش اصالتا بوشهری هستند. پدربزرگش مترجم و معلم زبان انگلیسی بود که به دنبال کار به آبادان رفت و پس از استخدام در صنعت، خانواده را به آن دیار برد. فریده کرهبندی در آبادان به دنیا آمد، به مدرسه رفت و در همین شهر دیپلم گرفت. میگوید: «کُرهبند جایی است در بوشهر که محل پرورش اسب بود. من هیچگاه آنجا را ندیدهام اما میدانم هنوز چنین محلی در بوشهر وجود دارد.»
دندانپزشک یا پرستار
او پس از دریافت دیپلم در آزمون ویژه دانشگاهها شرکت کرد اما به جز رشته پزشکی که آرزوی همیشگیاش بود توانست در رشتههای گوناگونی قبول شود.
او در ادامه تلاشهایش برای ورود به رشته پزشکی، به دانشکده پرستاری آبادان راه یافت و رشته پرستاری را برگزید. علاقه او خدمت به انسانهای دردمند بود و با خود اندیشید پرستاری هم میتواند مکمل حرفه پزشکی باشد.
این چنین بود که با جان و دل به این رشته روی آورد و تحصیل در رشته دندانپزشکی دانشگاه تهران را که شاید به نظر خیلیها بهتر از رشته پرستاری بود به کناری نهاد.
حصر آبادان
مدت زیادی از فارغالتحصیلیاش نگذشت که جنگ شروع شد. در گیرودار اوضاع نابسامان شهر، خانواده به شیراز مهاجرت کردند و او در فراق فرزند کوچک و همسرش در آبادان ماند. و این همزمان شد با حصر آبادان.
در این زمان بود که پارهای از فنون استفاده از اسلحه، به نیروهای مانده در شهر آموزش داده شد. «مدتی گذشت و من با استفاده از مرخصی اضطراری 10 روزه به همراه نیروهای نظامی از آبادان خارج شدم و خود را به شیراز نزد خانوادهام رساندم.
پس از آن، مدتی در آغاجاری مامور به خدمت شدم. شرایط سختی در این شهر بر ما گذشت. از همه لحاظ در تنگنا بودیم. دوری از خانواده، امکانات محدود زندگی، شرایط دلهرهآور، دیدن پیکرهای مجروح هموطنان و...
آن دوران تنها بخشی از دوران کاری من است که از یادآوری آن غمگین میشوم. جنگ صحنههای سختی پیش چشم ما -که مدتی در مرکز آن قرار داشتیم – آفرید. تلخیهایی که هیچگاه از خاطرم نمیرود. مدت 8 سال در گچساران و سه سال در اهواز خدمت کردم، در این میان به صورت روتیشن در آبادان هم خدمت میکردم.
پس از اتمام جنگ، دوباره به آبادان برگشتیم، اما از آنجا که بیشتر افراد فامیل به تهران مهاجرت کرده بودند، ما هم به تهران آمدیم و در این شهر ساکن شدیم.»
بازنشستگی
پس از انتقال به تهران، ادامه فعالیتم را در بیمارستان نفت تهران پی گرفتم. مدت 3 سال هم در دبیرستان بهیاری شرکت نفت به آموزش نیروهای جوان پرداختم. سالها در بخشهای مختلف بیمارستان فعالیت کردم و سالهای آخر خدمت در سمت معاون امور پرستاری انجام وظیفه کردم. با این که دیگران را همیشه بهتر از خود دانستهام اما در طول دوران کاری چهار بار به عنوان پرستار نمونه انتخاب شدم. در این سالها تجربیات بسیاری را ازسرگذراندم تا این که در سال 1391 با حدود 40 سال سابقه خدمت (با احتساب حق اشعه و خدمت در مناطق جنوب) به افتخار بازنشستگی نائل آمدم.
به دلیل شرایط روحی خاصی که به دنبال از دست دادن همسرم پیدا کرده بودم بازنشستگی برای من دنیای شگفتانگیزی نبود. همسرم پس از تحمل 8 سال بیماری زندگی را بدرود گفته بود و من روحیه مناسبی نداشتم. در آن مدت ترجیح میدادم تنها باشم تا بتوانم دوباره خود را پیدا کنم.
پس از مدتی با مراجعه به سراهای محله و شرکت در کلاسهای آموزشی و هنری روحیه از دست رفتهام را پیدا کردم. در این رفت و آمدها بود که با مسئول کوهنوردی بانوان کانون صنعت نفت آشنا شدم و این مقدمهای شد برای شرکت در برنامههای کوهنوردی و گردشگری شد. چنان که امروز هم با بانوان کوهنورد و گاه با دوستان و فرزندانم به سفر میروم. زندگی به من آموخت هیچگاه در شرایط سخت نباید به سختی راه فکر کرد و ذکر مصیبت گفت، بلکه باید چارهای اندیشید و اقدام کرد.
بهترین دوران کاری
بیشتر ادوار کاری من خوب و خاطرهانگیز بوده است. بهترین لحظات برای من وقتی بود که بیماری با حالتی وخیم و ناخوش مراجعه میکرد و با حالی خوش مرخص میشد.
من بیشتر دوران کاری را در بخش کودکان گذراندم. بسیار پیش میآمد که در خیابان کودکی را به همراه مادرش میدیدم و کودک خودخواسته به سمتم میآمد و مرا در آغوش میگرفت و بعد متوجه میشدم مدتی پیش در بیمارستان بستری بوده و مرا شناخته است.
این لحظهها برایم زیباترین لحظهها بود و به نظرم بهترین پاداشی که میتوانستم از کارم بگیرم.
آزمون صبر
پرستاری یکی از بهترین شغلهاست. گاهی فکر میکنم اگر پرستار نبودم نمیتوانستم آن طور که باید از همسرم مراقبت کنم. در کنار این شغل است که صبر و حوصله میآموزیم چون نتیجه گرفتن نیازمند گذر زمان است.
بنابراین باید افرادی به این شغل روآورند که عشق و تعهد زیادی دارند و از سر وظیفه کار نمیکنند. چراکه پرستاری از آن دسته کارهایی نیست که وظیفه مشخص داشته باشد، هر زمان بیمار به کمک نیاز داشته باشد باید آماده باشی.
شاید تنها نیاز داشته باشد دستش را بگیری یا میوهای را به دستش دهی. روزی که حرفه پرستاری را انتخاب میکردم پدرم به من گفت از هرکه پرستاری میکنی فکر کن خانواده خودت هستند.
من هم این حرف را به شاگردانم میگفتم. خوشحالم که به جای پزشکی، پرستاری را انتخاب کردم. گمان میکنم در این حرفه بیشتر توانستم مفید باشم. به اعتقاد من کار پرستار مکمل کار پزشک است و اگر مراقبتهای بجا و به موقع پرستار نباشد زحمات پزشک هم، چنان که باید نتیجهبخش نخواهد بود.