بهار آمده است، بهار میلاد حضرت عیسی مسیح (ع). امسال در سالروز طلوع پیامبر مهر و رحمت به دیدار یکی از بازنشستگان آسوری رفتهایم. میهمان این شماره نشریه، سارا الینور بیتیعقوب، ما را در منزل پرمهر و صفایش میزبان بود. در منزل این بانوی فرهیخته نفت از زندگی، مهرورزی، دینداری، عشق به طبیعت، سلوک انسانی و آزادمنشانه با جهان و آنچه در آن است گفتیم و شنیدیم. با ما همراه شوید.
آشنایی
سارا بیت یعقوب سال ۱۳۲۵ در کرمانشاه و در خانوادهای کوچک و اهل فرهنگ متولد شد. پدرش پیمانکار بود و شغل آزاد داشت. مادرش خانهدار بود و آشنا با زبان انگلیسی و ادبیات فاخر فارسی. کوششهای مادر بود که او و خواهر و برادرش را به آموختن زبان انگلیسی و آشنایی با آثار بزرگان ادب ترغیب کرد. «مادرم سعی میکرد به ما فارسی را در کنار زبانهای انگلیسی و آسوری بیاموزد. از این رو آثاری چون مثنوی، شاهنامه، نظامی و خیام همواره در دسترس ما بود و بهترین مرجع برای یادگیری زبان فارسی.»
استخدام
کمکم مراحل رشد را پشت سر گذاشت و تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم در کرمانشاه ادامه داد. رویای او برای ورود به دانشگاه ناکام ماند از این رو راه دیگری را برای رشد و پیشرفت دنبال کرد و با تسلطی که بر زبان انگلیسی داشت توانست در یک شرکت هلندی- ایرانی به کار مشغول شود. این شرکت با پالایشگاه کرمانشاه در ارتباط بود. «علاقهام به کار در صنعت و همینطور رفت و آمدهایم به پالایشگاه کرمانشاه زمینهای فراهم ساخت تا در آزمون ورودی نفت شرکت کنم و در این صنعت استخدام شوم. سال ۱۳۴۹ کارم را در قسمت ماشیننویسی و منشیگری آغاز کردم. چند سال بعد به دلیل قبولی خواهرم در دانشگاه صنعتی شریف به تهران مهاجرت کردیم و من هم به مدیریت برنامهریزی تلفیقی تهران منتقل شدم. سالها در این سمت به کار پرداختم و بعدها سمت سرپرستی کتابخانه مدیریت برنامهریزی تلفیقی را عهدهدار شدم و تا پایان خدمت در این سمت ماندم.»
بازنشستگی و احوال آن
سال ۱۳۸۱ با حدود ۳۲ سال سابقه خدمت به افتخار بازنشستگی نائل شدم. به هنگام بازنشستگی بسیار دلتنگ بودم، چراکه دلبستگی زیادی به همکاران و صنعت داشتم و در طول خدمت همواره از مهر و صفا و همراهی و همدلی همکارانم برخوردار بودم. فردای بازنشستگی طبق روال معمول ساعت ۶ صبح بیدار شدم و ساعت ۸ صبح با دوستانم تماس گرفتم و گفتم مرا فراموش نکنید، من هنوز هستم.
در طول سالهای خدمت پدر و مادرم را از دست دادم و پس از بازنشستگی، تنها برادرم را. این اتفاق تاثیر زیادی بر روحیهام گذاشت و مدتی مرا در حالت تعلیق نگاهداشت اما به لطف خداوند و دعای دوستان توانستم روحیهام را دوباره به دست آورم.
در خلال پرداختن به امور روزانه، گهگاه مطالبی را نیز ترجمه میکردم. از جمله یکی از این کارها کتابی درباره شکوه ایران بود که ترجمه بخشی از آن به من واگذار و بعدها چاپ شد. در این میان یک دو مقاله نیز ترجمه کردم که در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید.
ناگفته نماند در دوران اشتغال نیز در چند سمینار بینالمللی که از طرف بخش مطالعات بینالمللی وزارت امور خارجه برگزار شد شرکت کردم از جمله سمینار شکلگیری اتحادیه اروپا و سمینار بینالمللی خلیج فارس.
ناگفته نماند زمانی که در کتابخانه خدمت میکردم شماره تازه منتشر شده مجله یونسکو به دستمان رسید. دهه ۹۰ میلادی دهه حفاظت از محیط زیست نامگذاری شده بود و در شماره جدید نشریه مسابقهای طراحی شده بود که به زیباترین جمله درباره محیط زیست جایزه میداد. من در این مسابقه شرکت کردم و نفر اول شدم. جمله من این بود: «انسان، محیطزیست را با دست خودش ویران میکند.» جالب این که جایزه این مسابقه نقدی نبود، مقداری وسایل و مواد ارگانیک و بیخطر برای طبیعت بود و جالب این که وقتی برای دریافت جایزه به فرودگاه رفتم مبلغ ۱۰۰ هزارتومان حق گمرک درخواست کردند، اما خوشبختانه نشریهای که مطلب من در آن به چاپ رسیده بود همراهم بود و از پرداخت حق گمرک معاف شدم.
زندگی و دلبستگیهایش
اوقات من در روز بین مطالعه، عبادت، دیدار با دوستان و پیادهروی تقسیم میشود. ورزش مورد علاقه من بسکتبال است. در دبیرستان هم کاپیتان تیم بسکتبال بودم اما از زمانی که به دیابت مبتلا شدهام پیادهروی میکنم و هیچ گاه این ورزش را ترک نکردهام. قدردان زندگی هستم و به آنچه خداوند برایم مقدر فرموده راضی. خوشحالم که در صنعتی چون نفت خدمت کردم. باید بگویم علاقه من به صنعت از نوع دلبستگی است و نه وابستگی. دوستان خیلی خوبی دارم که یکی از نعمتهای الهی در زندگیام به شمار میآیند. خود را از افرادی میدانم که همواره در زندگی از احترام و محبتی شایسته برخوردار بوده و خداوند را شاکرم.